آروشاآروشا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان

دخترم وقتی به دنیا اومدی تمام هستی برای من رنگ جدیدی گرفت .

آب بازی

فرشته کوچولوی مامان امروز حسابی واسه خودت آب بازی کردی البته این بار با بابا جون . هر چی می اومدم که تو رو بگیرم بابا می گفت هنوز تموم نشده داریم بازی می کنیم . خلاصه صدای خنده ات همه جا رو گرفته بود و منم منتظر همین لحظه بودم تا یه عکس بامزه بگیرم اینم نتیجه   ...
28 خرداد 1391

آش پشت پای خاله جون

 جیگری مامان دیروز . رفتیم خونه مامانی و واسه پشت پای خاله لی لی آش رشته درست کردیم . عجب آش خوشمزه ای به به خلاصه مامان جون اولین باری بود که داشتی آش رشته می خوردی . و خیلی خیلی دوست داشتی . دست مامانی درد نکنه که آشش حرف نداشت . راستی کلی هم شیطونی کردی و قاشق کشک رو بر می داشتی تا در تزئین کمک کنی . عزیز دلم تازگی ها یاد گرفتی می گی دس دس و دست می زنی و اینجور که از دست زدنت پیداست مثل مامان چپ دستی . قربونت برم .                                  &nbs...
24 خرداد 1391

تقدیم به خوشگل ترین عروس دنیا خاله نیلوفر(لی لی)

آروشای گلم امشب می خوام واست یه چیزایی از قدیما تعریف کنم . از اون موقعی که تو هنوز پیش ما نبودی . من و خاله نیلوفر کوچیک بودیم و اتاقمون با هم مشترک بود . من چون بچه اول بودم  فکر می کردم که باید مثل مامانا از نیلوفر مواظبت کنم . خاله لی لی وقتی کوچولو بود خیلی خیلی خوشگل بود و تو دل برو .منم عاشقش بودم . خیلی دوستش داشتم اما اون یکم شیطون بود . مثلا تا می گفتم نیلوفر جون الان که سرپایی یه لیوان آب واسم بیار فوری همونجا می نشست زمین و می گفت من که نشستم !!!!!!!! خلاصه شبها دستامون تو دست هم بود تا خوابمون ببره . این حس مادرانه تا الان هم در وجودم هست و خاله جون رو بینهایت دوست دارم . چند شب پیش یعنی 12 خرداد عروسیش بود و به سلا...
15 خرداد 1391

یک ماه گذشت

قندک مامان یک ماه دیگه هم گذشت و تو کم کم داری واسه خودت خانوم می شی . خیلی اخلاقت بهتر شده . کمتر مامی رو اذیت می کنی . غذاتو خوب می خوری . الان دیگه می دونی وقتی زنگ در رو که می زنن یه نفر از در وارد می شه . ساعت اومدن بابا رو می دونی و منتظری در رو باز کنه . نینای نای هم یاد گرفتی آهنگ شاد که واست می ذارم فوری قر می دی (فکر کنم اینو به مامی رفتی ) . خلاصه خیلی چیزها یاد گرفتی . دختر گلم 9 ماهگیت مبارک . ببخشید امروز نشد واست کیک بخرم خیلی کار داشتم آخه  داریم می ریم عروسی خاله لی لی و باید چمدون ببندیم . به قول بابایی داریم میریم دد گنده . خلاصه این کیک رو خودم واست درست کردم با کمترین امکانات . دوست داریم هم من و هم بابایی . ...
6 خرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد